مرا تا کی فلک رنجور دارد
ز روی دلبرم مهجور دارد
به یک باده که با معشوق خوردم
همه عمرم در آن مخمور دارد
ندانم تا فلک را زین غرض چیست
که بیجرمی مرا رنجور دارد
دو دست خود به خون دل گشادست
مگر بر خون من منشور دارد