یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم
حتی تجلی الصبح لی فیالساترین المُعْلَم
جام صبوحی ده قوی چون صبح بنمود از نوی
بوئی چو باد عیسوی رنگ چو اشک مریمی
هات من الدن دما فاشرب هنیا فیالملا
فالنفس من قبل الصبی ربت جنانا بالدم
خون خوردهای نُه مه پسر خون رزان میخور دگر
کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی