سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

ز چشمم قمریان دارند تعلیم پریدن‌ها

ز شمشاد تو سرو بوستان‌ها قد کشیدن‌ها

به داغ لاله‌زارم می‌زنی آتش چه ظلم است این

به پا بستن حنا و سرمه بر نرگس کشیدن‌ها

تغافل، خانه‌زاد گوشه چشمان فتانت

غلام حلقه در گوشت، سخن‌ها ناشنیدن‌ها

تردد کرده کرده عاقبت از خویشتن رفتم

ز پا چون نقش پا افتادم آخر از دویدن‌ها

سرانگشت از ندامت چون سر مسواک می‌سازم

به یادم چون رسد گهواره و پستان مکیدن‌ها

ز جانان می‌رسد ای سیدا امروز مکتوبی

کبوتروار چشمم دارد انداز پریدن‌ها