سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

با بد و نیک جهان از بسکه همدوشیم ما

سرمه را چشمیم و حرف سخت را گوشیم ما

عقده ایی در هر خم زلفی که باشد شانه ایم

کاکلی هر جا پریشان می شود دوشیم ما

قامت ما خم شده و فکر کنار از سر نرفت

چون کمان حلقه تنگ از دست آغوشیم ما

زلف او را بنده ایم و کاکل او را اسیر

سنبل او را غلام حلقه در گوشیم ما

بس که امروز امتیاز از اهل عالم برده اند

زهر اگر در جام ما ریزند می نوشیم ما

هیچ کس از ما لباس تیره بختی را نبرد

روزگاری شد که چون کاکل سیه پوشیم ما

معنی در هر که می بینیم خدمت می کنیم

خانه زاد اهل فهم و بنده هوشیم ما

شکوه روشندلان را قاصدی در کار نیست

هر که از ما هرچه گوید در بناگوشیم ما

سیدا همصحبتان ما را نمی سازند یاد

غنچه سان از تنگدستی ها فراموشیم ما