جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

شرف دهد چو نگارین من دبستان را

کشد ز رشک دبستان هزار بستان را

ببین به طره و لعلش اگر ندیدستی

به دست اهرمنی خاتم سلیمان را

به جز تعلق رنگین رخش به مشکین زلف

چنین علاقه کم افتد به کفر ایمان را

مرا تصور چهرش کجا دهد تسکین

که تشنگی نبرد وصف آب عطشان را

گشاده دست تطاول به روی او تا زلف

ز رهزنی به قفا بسته دست شیطان را

مرا که بی‌دل و دینم ز زلف او چه هراس

که نیست وحشت خاطر ز دزد عریان را

به دامن شب زلفش نمی‌رسد چون دست

سزد چو صبح اگر بر درم گریبان را

مگر به گندم از آن خال جلوه دید آدم

که خود به نیم‌جو انگاشت باغِ رضوان را

مرا که در رمضان هم ز چشم او مستی است

چرا به بدرقه پویم به باده شعبان را

همی چو زلف تو افتادگی کند جیحون

گدا نگر که پی همسری‌ست سلطان را