فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

دارم دلی به مهر بتان عهد بسته‌ای

چون رنگ عاشقان به نگاهی شکسته‌ای

از خود طمع بریده‌تر از رنگ رفته‌ای

دندان به خون فشرده‌تر از زخمِ‌ بسته‌‌ای

افتاده‌ای ز گریه چو زخم فسرده‌ای

وامانده‌ای ز ناله چو تار گسسته‌ای

جانی به لب چو شمع سحرگه رسیده‌ای

عمری چو برق جسته، ز خود دست شسته‌ای

چون طفل غنچه خون ز لب دل مکیده‌ای

چون داغ لاله بر سر آتش نشسته‌ای

مجنونی از قلمرو عادت رمیده‌ای

دیوانه‌ای طلسم تکلّف شکسته‌ای

از لاله‌زار حسرت جاوید غنچه‌ای

وز گلستان گلبن امّید دسته‌ای

تاراج کرده تر ز حصار گرفته‌ای

بر باد رفته‌تر ز طلسم شکسته‌ای

خوش بی‌تکلف از سر عالم گذشته‌ای

آسوده‌ای ز بیم و ز امّید رسته‌ای

پیداست تا چه خیزد از جان رفته‌ای

معلوم تا چه آید از جسم خسته‌ای

فیّاض و دیده‌ای ز غم هجر گلرخان

دامن به خون فشانده چو زخم نبسته‌ای