دارم دلی به مهر بتان عهد بستهای
چون رنگ عاشقان به نگاهی شکستهای
از خود طمع بریدهتر از رنگ رفتهای
دندان به خون فشردهتر از زخمِ بستهای
افتادهای ز گریه چو زخم فسردهای
واماندهای ز ناله چو تار گسستهای
جانی به لب چو شمع سحرگه رسیدهای
عمری چو برق جسته، ز خود دست شستهای
چون طفل غنچه خون ز لب دل مکیدهای
چون داغ لاله بر سر آتش نشستهای
مجنونی از قلمرو عادت رمیدهای
دیوانهای طلسم تکلّف شکستهای
از لالهزار حسرت جاوید غنچهای
وز گلستان گلبن امّید دستهای
تاراج کرده تر ز حصار گرفتهای
بر باد رفتهتر ز طلسم شکستهای
خوش بیتکلف از سر عالم گذشتهای
آسودهای ز بیم و ز امّید رستهای
پیداست تا چه خیزد از جان رفتهای
معلوم تا چه آید از جسم خستهای
فیّاض و دیدهای ز غم هجر گلرخان
دامن به خون فشانده چو زخم نبستهای