به کوی عشق در پیری چنان از پای افتادم
که تا روز قیامت برنخواهد خاست فریادم
چو من بیحاصلی آخر به کام عشق میآید
نبودی عشق، از بهر چه میکردند ایجادم
۳
هوس را پایه بر کامست زان سست است دیوارش
چو عشقم پی به ناکامی است زان سخت است بنیادم
نزاکت پرور آغوش لطفم، آفتاب من
به یک تابش توان چون شبنم گل داد بر بادم
ز گمنامی برنجم گر وفا پر میبرد نامم
به بیقدری بنازم گر جفا کم میکند یادم
۶
غبار جبههسایی نیست رخسار نیازم را
باین لب تشنگیها نازپروردست شمشادم
مرید عشق و پیر عقل اگر باشم عجب نبود
که خاک راه استرشاد و آبروی ارشادم
نشان نادادن کامست مقبولان این در را
چه گویم شکر این طالع که نشنیدند فریادم
۹
مرادات دو عالم را دو عالم شکر میباید
به شکر نامرادی مختصر کردند اورادم
وفا خاصیّتی دارد که بیخواهش نیازارد
نرنجم نازنین من اگر کم میدهی دادم
به حاصل دامن افشاندن رعونت بار میآرد
به جرم اینکه چون گلبن نیم، چون سرو آزادم
۱۲
به شکر تیرهبختی گر زبان فرسایدم شاید
ز بخت تیره آن خالم که بر رخسار ایجادم
شکوه حسن میگوید که فرهادست پرویزم
غرور عشق میگوید که پرویزست فرهادم
قبول عشق را نازم که از مشکلپسندیها
ز یاف آید جیاد عقل پیش طبع وقّادم
۱۵
به مشتی دین و دل شاید مرا هم دسترس باشد
ولی این خانه آبادان نمیخواهند آبادم
دل از میل طبایع وحشت اندیشست و دانسته
به الفت میفریبند آشنارویان اضدادم
شبم فیّاض در رویا به فکر این غزل افکند
روانش شاد بادا آنکه پیرم بود و استادم