فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

چند بر سنگم زنی من شیشهٔ جان نیستم

چند پامالم کنی خون شهیدان نیستم

ای مسلمانان مسلمانی اگر اینست و بس

من یهودم، کافرم، گبرم مسلمان نیستم

دست بی‌طالع کجا و گوشهٔ دامان دوست

خاک هم گردیدم و در خورد دامان نیستم

شکر این طالع نمی‌دانم چه سان گویم که من

پای تا سر دردم و ممنون درمان نیستم

می‌رسانم ناله را گاهی به گوش بلبلان

آن‌قدر فیّاض هم دور از گلستان نیستم