فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

خجل شد از سرشکم خاطر افسردهٔ اخگر

گل اشکم کجا و غنچهٔ پژمردهٔ اخگر

من آن دل زندهٔ عشقم که با این تیره روزی‌ها

کند خاکسترم روشن چراغ مردهٔ اخگر

اثر جوید ز آه سر من برچیدهٔ آتش

گرو بازد به اشک گرم من افشردهٔ اخگر

لباس خودنمایی شعله از بالای خس دارد

نمی‌پوشد کفن جز از تن خود مردهٔ اخگر

دل فیّاض زا آسان تسلّی می‌توان دادن

به خاکستر شود خوش خاطر آزردهٔ اخگر