فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

به باغ بس که ز شرم رخت گل آب شود

غلاف غنچة گل شیشة گلاب شود

به سینه آتش مهر تو شعله زد چندان

که یاد غیر تو گر بگذرد کباب شود

۳

نصیب کس نشود روز روشنی به جهان

اگر ستارة بخت من آفتاب شود

دلم ز جور بتان لذّتی دگر دارد

جفا به دفتر شوقم وفا حساب شود

چو بر زبان گذرد نام تیغ او فیّاض

ز خون مرا دهن زخم دل پرآب شود