فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

در آستین مژه‌ام طرح گلستان دارد

به شاخ نالة من بلبل آشیان دارد

به نیّت سگ آن کو تنم به خود بالید

چه همت است که این مشت استخوان دارد!

نگاه یار بر انداخت خانه‌ها و کنون

سر معامله با خانة کمان دارد

کنون که سایه زلفش پناه اهل دلست

ز کس شکایت اگر دارد آسمان دارد

گذشتم از سر خود، تیر غیر کم ظرفست

مکن مکن که محبّت ترازیان دارد

زمانه را سر تدبیر آسمانی نیست

کنون که زلف بتان پای در میان دارد

ز یک خدنگ تغافل که رد شد از دل من

مرا هنوز نگاه تو بدگمان دارد

تو گر به زور جدل غرّه‌ای مباش ای غیر

لب خموشی فیّاض هم زبان دارد