سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح رکن الدین محمود و مطایبه

امیر عالم سالار رکن دین محمود

که از سعادت چرخ است بخت تو مسعود

چو من ز نام و ز بخت تو یاد گیرم و فال

چو بخت و نام تو مسعود گردم و محمود

سخا وجود همه عالم ار شود معدوم

مرا چه باک بود چون سخای تو موجود

تو آن عطا ده بی منتی که سائل را

به عمر تو نبد از تو خلاف یک موعود

سخای حاتم طائی و معن شد بعدم

کف جواد تو تا آمد از عدم به وجود

ز شرم شمهٔ خلق تو بوی خوش ندهد

اگر بر آتش سوزان نهند عنبر و عود

به سان عنبر و عودم بر آتش از خجلت

بدان که دیرتر آیم به خدمت معهود

چرا نیایم و تقصیر را نخواهم و عذر

نه از در تو مرا کرد هیچکس مطرود

ترا به حق من آن همت است و آن شفقت

که هیچ والد را نیست در حق مولود

چرا به هزل و به جد از تو چیز درنخوهم

دهم به شاهد و شمع و شراب و نغمهٔ عود

بدین طریق که من از تو چیز درخواهم

ترا خوش آید و نبود سوال من مردود

عطای توست و سوال من اندر این گیتی

که چون شمار کنی هردواند نامعدود

بدان که پیش به ده سال من درین حضرت

چو شاه بودم و از شاهدان شهر جنود

عمود بازیکان داشتم معاجر کان

لقب شده همه را شاهد و مرا مشهود

هر آن گهی که عمود من آمدی به قیام

عمود بازیکان را بدی رکوع و سجود

مهی دو بار هزاران عمود بازیکان

همی به سیم تو حاصل شدی همه مقصود

کنون دو سال برآمد که سیم تو نرسید

عمود بازیکان رفته‌اند و مانده عمود

عمود بازی بی سیم هیچکس نکند

تو نیک دانی و نبود ز رأی تو مفقود

فرست سیم و پراکندگان من جمع آر

و یا عمود مرا جای کن به . . . ن حسود

در عبادت معبود تا نه بربندند

بقای عمر تو خواهم ز خالق معبود

بقا دهاد ترا کردگار چندانی

که در خواطر و اوهام ناید این محدود