تا به زلفت پیچ وخم افتاده است
در دلم اندوه و غم افتاده است
بینم اندر بینی و ابروی تو
معنی نون والقلم افتاده است
دل مرا در چنگ زلفت همچو چنگ
در فغان زیر و بم افتاده است
خال بر رخسار تو یا هندوئی
در گلستان ارم افتاده است
دل به تصویر دهانت مدتی است
در خیالات عدم افتاده است
خِوی به رخسارت بود از تابِ می
یا به گل از ژاله نم افتاده است؟
تا نمودی زلف چون چنگال باز
مرغ دل ما را به رم افتاده است
حور و غلمانی فرشته یا پری
کآدمی همچون تو کم افتاده است
تا برهمن دیده رخسار تو را
از دلش مهر صنم افتاده است
با همه مهر و وفا داری همی
با مَنَت کین و ستم افتاده است
بر سر کویت بلنداقبال زار
کشته چون صید حرم افتاده است