تا ز رخ آن مه لقا زلفین مشکین برگرفت
نور خورشید رخش هر دو جهان یکسر گرفت
آتش تر را در آب خشک ساقی چون بریخت
شعله زد آتش در آب و جمله خشک و تر گرفت
۳
جز کباب آتشین نقلی نخوردم در شراب
روح من قوت از لب جانبخش آندلبر گرفت
دید در آئینه روی خویش و آمد در سخن
طوطی روحم که از لعل لبش شکرگرفت
تا ابد مست می وصلش بماند بی خمار
در ازل جامی که جام از ساقی کوثر گرفت
۶
روز گم شد در دل شب تا سحر گه بی حجاب
هندوی زلفش بشب خورشید را در برگرفت
مست بیرون آمد از صحن چمن بگشاد لب
زلف و روی کفر و دین و مؤمن و کافر گرفت
ذره ذره آفتاب آمد ز حیرت مه نقاب
هر شبی کو برقع از خورشید درخشان برگرفت
۹
خواستم پنهان کنم مهر رخش را در جگر
آفتابی بود لاشرقی که بام و در گرفت
گفته کوهی چو بلبل خواند بر سرو سهی
نرگس از مستی آن در بزم گل ساغر گرفت