نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱ - من ابکار افکاره

خوشست جامه بریدن برون زاندازه

برآمدن زقدک پاره کردن آوازه

چه دلکشست بدامن سجیف و گنج درست

چه طرفه است بدان چاک جامه شیرازه

بترک طاقیه گفتم که برگ گل ماند

خیال گفت نگفتی سخن باندازه

چو تن بشوئی و بیرون خرامی از حمام

زرخت نو شودت در زمان روان تازه

گهی زچشمه سوزن برون رود رشته

گهی بدر نتوان شدن زدروازه

مکن زجامه والا رقم زمشک و عذاد

عروس خوب لقا را چه حاجت غازه

بیان حجله رخت زفاف کن قاری

که تا شوی به جهان زین بلند آوازه