وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۴ - صفت باسمه چی

از بسمه چی ای دلم هواییست

چون باسمه رنگ من طلائیست

شد زرد و ضعیف از غم دوست

هم چون ورق طلا مرا پوست

شاید آید به کار جانان

این خسته که قالبی ست بیجان

دل تنگ و امید دل فراخست

چون قالب او هزار شاخ است