افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

ای ذره های کوی تو خورشید منظران

با طرّه تو جان و دل خلق توامان

صد بار بیش سوخته دلهای چون کباب

تا داده آب چشمه تیغت به تشنگان

خورشید کی به ذره حسن تو می رسد

کی پر زند به عرصه سیمرغ ماکیان

آن زلف حلقه حلقه، به رخساره ات نقاب

یا ضیمران به نسترنت هست سایه بان

کردیم وصف ماه، که آیینه دار توست

ای آفتاب روی به از مهر آسمان

از فتنه های چشم تو، ای ترک جنگجوی

آورده ام به خطه ی دارالامان، امان