دوش از درم درآمد، آن سرو سیمتن
شادان و خوی فشان و غزلخوان و خنده زن
با رویی، ای بمیرم، تاراج دین و دل
با مویی، ای نباشم، یغمای جان و تن
دلهای خستگانش، اندر شکنج زلف
جانهای بی دلانش، اندر چه ذقن
بر چهره دلفریبش هی رشحه رشحه خوی
چون قطره قطره ژاله بر برگ نسترن
زلفیش و مو بمو، همه زنجیر عاشقان
موئیش و تو بتو، همه زنار برهمن
از لوح سیمگونش پیدا، غبار مشک
در حقه عقیقش، پنهان دُر عدن
شمع رخش، به مشعل خورشید سخره خوان
لعل لبش، به معدن یاقوت طعنه زن