بی زلف تو، چون قرار ما نیست،
جز شام به روزگار ما نیست
چون زلف تو، در رخت، فروغی،
با بخت سیاه، کار ما نیست
تن پروری و خودی ستودن،
در عشق بتان، شعار ما نیست
شب نیست، که آفتاب تابان،
همخوابه زلف یار ما نیست
دل پیش تو و عنان شوقش،
دانی که به اختیار ما نیست
بردم دل و جان، نثار رویش
گفتا: دل و جان نثار ما نیست
یک صید ضعیف تر ز افسر،
در حلقه شهسوار ما نیست