افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

بهر پا بستن دل زلف گره‌گیر دوتا

هست دیوانه یکی حلقه زنجیر دوتا

ترک چشمش چو نظر جانب ابرو افکند

واجب‌القتل یکی، دست به شمشیر دوتا

۳

جز دو لعل لب و آن حلقه موهوم دهان

جمع نادیده کس عنقا یک و اکسیر دوتا

جان و دل برد بها، گندم خال تو عجب

جنس یک جنس در این کشور و تسعیر دوتا

من یکی خواستم او بوسه دو بخشید به من

ای عجب خواب یکی آمد و تعبیر دوتا

چرخم افسر، ز چه دور افکند از درگه دوست

گر نه تقدیر یکی آمد و تدبیر دوتا