نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

همیشه خنده شادی به آن لبان مخصوص

فریب حسن به اقبال جاودان مخصوص

در تو قبله امیدهای روحانی

سر نیاز به آن خاک آستان مخصوص

شکایت تو چو فکرم ز مغز بیگانه

محبت تو چو مغزم به استخوان مخصوص

غمی فتاده که با طایران وحشی دل

نمی شویم به هم در یک آشیان مخصوص

شدیم هر دری از شاهدان هرجایی

نه می به میکده نه گل به گلستان مخصوص

ز طول روز قیامت عجب هراسانم

که روز هجر تو باشد به این نشان مخصوص

به حاجتم نرسد گرچه شد به خدمت تو

به آشناییی آه من آسمان مخصوص

ز تو رگم به رگ و مو به موی در سخن است

حکایت تو همین نیست با زبان مخصوص

ز نامه تو معطر بغل «نظیری » را

چو گل فروش که باشد به باغبان مخصوص