نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

دم دم شاهدست و می می خاص

لب ز لب بوسه چین و جان رقاص

می بیغش برآمده ز سبو

چون زر خالص از درون خلاص

گوییا در مزاج نافع او

همه اشیا نهاده اند خواص

گهر اندر محیط خم دیده

می به شیشه چو دیده غواص

بس که با سلسبیل می ماند

مستش ایمن بود به روز قصاص

مطربش چون سرود بردارد

ماتمی را کند ز غصه خلاص

ساقی سیم ساعدش باید

ساغرش خواه سیم و خواه رصاص

واعظ ار رد ما کند خوانیم

قول «القاص لایحب القاص »

هرکسی از رهی رسد به خدای

تو ز طاعت «نظیری » از اخلاص