نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

چرخ پرویز نیست آتش بیز

نه ممری درو نه جای گریز

شفقش خون مردم دانا

افقش ساغری ز خون لبریز

هر طرف می برد هراسانم

قهر مریخ با بلارک تیز

خبرم نیست تا کجا کشدم

نتوان کرد از قضا پرهیز

در خسک خانه های هندم سوخت

یاد صنعان و مکه و تبریز

به سلامت کسی نبرد ایمان

زین زمین سیاه کافرخیز

از مداین شناس و آثارش

حسن شیرین و عشرت پرویز

ظاهر از بیستون هنوز شود

شور فرهاد و شیهه شبدیز

از اقامت شدم گرانجان کو

طبل شب گیر و ناله شب خیز

برد قصب السبق ز من پیری

دیر بر رخش می زنم مهمیز

کار در دست ما «نظیری » نیست

با قضا نیست هم مجال ستیز