نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

یک آه گرم صیقل زنگار عالمست

موقوف لب گشادن ما کار عالمست

مشاطه فراق تو بر چهره ام نوشت

خونابه ای که گونه رخسار عالمست

۳

خودرایی خیال تو از دیده ام رماند

آن معنیی که قبله گفتار عالمست

بر من شب فراق شد از جرم ناکسی

صبحی که طالع از در و دیوار عالمست

صیاد، بی کرشمه تو دانه نفکند

در دام هر نگه که به پرگار عالمست

۶

این عیب و عار عشق و هنر را کجا برم

کانم نمی خرد که خریدار عالمست

حور و کنار کوثر و رضوان و صحن خلد

ما و جمال یار گلزار عالمست

تا یک دلت پسند کند قرب او مجوی

سرمایه قبول در انکار عالمست

۹

گر پیر سالکی خبر از طفل راه پرس

شرم از طلب مدار که زنار عالمست

قانون شکوه چند «نظیری » نوا کنی؟

این نغمه تو باعث آزار عالمست