با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را
همه نغمه داوود که دیدست جرس را
در معرض خورشید سها را چه نمایش؟
با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
۳
بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت
رسم است که رهزن زند از قافله پس را
پریدن نادان گه نظمم به چه ماند؟
با آن که پرد چشم و نهی بر مژه خس را
در کوی حقیقت چه کند مرد مجازی؟
در بیشه شیران چه هنر گرگ هوس را؟
۶
جز حاجت اخوان نسزد تحفه یوسف
اینجا نرسد عرض تجمل همه کس را
هرچند ز تریاق بود زهر گران تر
زین جنس به صد من ندهم نیم عدس را
کس همره ما نیست کز آن سوی بتازیم
کز معرکه بدیم برون گرد فرس را
۹
تا همدم هر بیهده پرواز نگردد
در سینه شکستیم پر و بال نفس را
در آرزوی یک تن هم جنس که عنقاست
از بس که طپیدیم شکستیم نفس را
صبح از دم خون ریز «نظیری » به هراس است
از ناوک شب خیز بود بیم عسس را