مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

ای دریغا گر شبی او را نهان بگرفتمی

یا دمی در خلوتش مست آنچنان بگرفتمی

گر شبی در کوی وصلِ آن صنم ره بردمی

از نشاط خرّمی ملک جهان بگرفتمی

۳

پایگاهم از سپهر هفتمین برتر بدی

گر سر آن طرّهٔ عنبرفشان بگرفتمی

ور ز کار رفتنِ دلدار آگه بودمی

راه گردون را به فریاد و فغان بگرفتمی

ور ز حال عزم آن دلبر خبر دادندمی

بر سر راه سفر او را عنان بگرفتمی

۶

ور کسی گفتی که با یارت بخواهد رفت دل

با وی آن سرگشته را هم در زمان بگرفتمی

کاشکی من راه سوی کاروان دانستمی

تا دلم را در میان کاروان بگرفتمی

گر سر بنگاه رخت آن صنم بگشودمی

بس دل کم‌ بوده را در آن میان بگرفتمی