واعظان تا چند منع جام و ساغر میکنند
چون دماغ خویش را هم گه گهی تر میکنند
از قدح آنانکه گاه نشئه مییابند فیض
زین شرف چون منع محرومان دیگر میکنند
چون صفا از توبه اهل زهد را ظاهر نشد
چون بدین تکلیف رندان را مکدر میکنند
میفروشان باده را روزی که میسازند صاف
مجمر روحانیان زان بو معطر میکنند
از پی نظاره بلبل خوشست اوراق گل
باد و باران آن صحایف از چه ابتر میکنند
جرعه پیر مغانم ده به دست ای مغبچه
رغم آنانی که وصف خود و کوثر میکنند
سادهدل واعظ که گوید هرچه آید بر زبانش
سادهتر آنانکه این افسانه باور میکنند
آن چه چشمانند کز مژگان دو صف آراسته
عالمی در طرفةالعینی مسخر میکنند
خازنان روضه از اشعار فانی لعل و در
برده بر رخسار و گوش حور زیور میکنند