یاران که یکیک از من بیدل جدا شدند
کس را وقوف نیست که هر یک کجا شدند
بیگانگی چو بوده در آخر طریقشان
اول چرا به هجرکشان آشنا شدند
ای کاش خاک وادیشان بودمی چو گرد
از باد مرگ چون که فراز هوا شدند
صد حیف دان ز کوه و قاران خاکوش
کز تندباد حادثه هرسو هبا شدند
آرام رفت از دل من تا ز باغ دهر
آرام ناگرفته به سان صبا شدند
گل چون گیا نمایدم از گلشن جهان
ز اندوه اینکه آن همه گلها گیا شدند
بودند از وفا همه چون عمر بس عزیز
عمر عزیزوار همه بیوفا شدند
غایب ز دیدهاند و به دل جمله در حضور
از دل نرفتهاند گر از چشم ما شدند
فانی از آن طریق فنا کرد اختیار
کان همرهان شدند به راه فنا شدند