آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

دلم، تاب تغافل، طاقت آزار هم دارد؛

ننالد زیر تیغت، صبر این مقدار هم دارد

ز حرف دوستی افتادم از چشمش، عجب دارم؛

که این رنجش که از من غیر دارد، یار هم دارد!

۳

دل از آه طبیبم شاد شد، کش سوخت بر من دل؛

ندانستم که غیر از من دگر بیمار هم دارد

برآمد گل، نخواهم شد ز باغ ای باغبان؛ گیرم

درش بستی، نه آخر رخنه ی دیوار هم دارد؟!

بر آن در، غیر را یکبار دیدم، مردم از غیرت؛

ندانستم نهان از من بخلوت یار هم دارد

۶

دلم را برد و آمد تیغ بر کف باز پنداری

که جز دلبردن آن بیرحم دیگر کار هم دارد

ز من رنجید اگر نازک دلش آذر! ازو هرگز

نمیرنجم، چو دانم رنجش از اغیار هم دارد