دلم، تاب تغافل، طاقت آزار هم دارد؛
ننالد زیر تیغت، صبر این مقدار هم دارد
ز حرف دوستی افتادم از چشمش، عجب دارم؛
که این رنجش که از من غیر دارد، یار هم دارد!
۳
دل از آه طبیبم شاد شد، کش سوخت بر من دل؛
ندانستم که غیر از من دگر بیمار هم دارد
برآمد گل، نخواهم شد ز باغ ای باغبان؛ گیرم
درش بستی، نه آخر رخنه ی دیوار هم دارد؟!
بر آن در، غیر را یکبار دیدم، مردم از غیرت؛
ندانستم نهان از من بخلوت یار هم دارد
۶
دلم را برد و آمد تیغ بر کف باز پنداری
که جز دلبردن آن بیرحم دیگر کار هم دارد
ز من رنجید اگر نازک دلش آذر! ازو هرگز
نمیرنجم، چو دانم رنجش از اغیار هم دارد