سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

از لعل آبدار تو پاسخ همی رسد

وز زلف تابدار تو دل را دمی رسد

پرورده شد ز خون دلم سالها غمت

در انتظار آنکه مگر محرمی رسد

۳

لیکن به دولت شه شادان شود به حکم

هر گه که بندگان را بر دل غمی رسد

بهرام شاه آنکه به اقبال و نصرتش

هر روز ذکر فتحی از عالمی رسد

سوریست مخلصان را از تیغ او کز آن

هر لحظه دشمنان را نو ماتمی رسد

۶

سکر ز شاه گیتی نومیدی ز بخت؟

بگذار ای زمانه اگر همدمی رسد

تشریفهای بنده حسن برقرار خویش

تقریر کرد شاه ولیکن نمی رسد