سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

دل و جانم بره جانان است

گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک

دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او

چرخ کوشید بسی نتوانست

حال هجران دو یار همدم

من چگویم که بنتوان دانست

شاد میباشد حسن در غم او

که هم او در دو هم او درمان است

آه ترسم که به سلطان نرسد

که غمش بر دل من سلطان است

شاه بهرام شه مسعود آنک

صورت دولت و نقش جان است