اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

گوهر دیده کرد‌ه‌ام، پیشکش جمال تو

اطلس رخ کشیده‌ام، در قدم خیال تو

جان و خرد در آستین، بر طمعی همی‌درم

بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو

در تو کجا رسد کسی، تا برسد به پای تو

مرغ تو کی شود دلی، گر نپرد به بال تو

نیست اثیر مرد تو، خاصه کنون که بر فلک

ماه تمام در خط است، از خط چون هلال تو

موت و حیات عاشقان، معنی جزع و لعل توست

دانه و دام زیرکان، صورت زلف و خال تو

من به تو مایل و تو خود، هر نفسی ملول‌تر

وه، که خجل نمی‌شود، میل من از ملال تو

دامن من ز اشک خون، چون شفق است لاله‌گون

که افسر آفتاب شد سنبل شب مثال تو

دانه و دل ز زیرکی پست نشست چون بدید

از همه زیرگان کسی تا شده در جوال تو

حادثه تو عام شد، خاصه که خاص میکند

حضرت خسرو جهان، مملکت جمال تو

عشق اثیر جد شمر وصل لبت محال دان

وه. که به هم چه خوش بود جد من و محال تو