ای شکارآویز دل فتراک تو
روح گردی بر بساط پاک تو
آب حیوان با همه باد قبول
بر سر آتش نشست از خاک تو
باز گیرد سر، ز بالین عدم
رفتگان را سر، ز بالین پاک تو
صد هزاران جان معصومان دوان
در رکاب طرهی چالاک تو
مرغ سدره، خویشتن بسمل کند
بر امید صحبت فتراک تو
دل زده خود را، ز حیرت همچو تیر
بر سنان غمزه بیباک تو
عالم دل، جز وی از اقطاع توست
گلشن جان، بعضی از املاک تو
باز گیرد سر، ز بالین عدم
رفتگان را لعل چون تریاک تو
هر دو عالم در قبای هستیاند
بر طفیل خلعت لولاک تو
خوشلبان دارد زمانه لیک نیست
کس به دندان اثیر الاک تو