اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

از همه عالم خریدار توام

باورم کن عاشق زار توام

پای بر کار دل من می‌نهی

گرچه می‌دانی که بر کار توام

چند گوئی دامنم خواهی گرفت

پس بگیرم عاشق زار توام

دوش در هنگامه‌ی زلفت شکافت

جیب دعوی چشم طرار توام

طیلسان خواجگی بر هم درید

بر میان عشق زنار توام

گر ندارم کیسه بیع و شری

خاکروب گرد بازار توام

ای به خاک افکنده آزرمی بدار

نیست باری، ترک آزار توام