اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

ای ز تو بر هر دماغی صد هوس

وز وصالت خود نشان نادیده کس

چیست جز غم با دل من هم نشین

کیست جز درد تو با جان هم نفس

۳

تیز بازاری و چون تو شکری

در مه دی هم نمانده بی مکس

تا غمت شحنه است در شهر وجود

فتنه بر تخت است و عدل اندر جرس

یک لقب برناید از دیوان تو

هیچکس را در جهان جز هیچکس

۶

تحفه ئی میخواست عشقت گفتمش

نیست حالی جز به جانم دسترس

خنده ئی زد گفت مرغی چون اثیر

غبن باشد که به پرّد از قفس