صبحدمان، از می گل بوی مست
همچو نسیم سحر از جا بجَست
خواب نهان، در سر شهلای شوخ
تاب عیان، در سر مرغول شست
خانه به هم بر زده چون عهد تُرک
زلف به هم درشده چون غول مست
ساقی آزاده، ستاده به پای
باقی دوشین می نوشین بدست
راه حزین میزد و آوای نرم
چنگ ارم در بر و آهنگ پست
در شرر ساغر و زنّار وار
چشم من از صورت او بتپرست
گفت: که بر دست و لب من به نقد
بوسه شش داری و باده سه شست
با زر، ساقی بستد جام می
تا دل من سوخته برهم نشست
تا، به دو لب هست کنیم آنچه نیست
تا، به دو می نیست کنیم آنچه هست
پرده در این باب نباید درید
توبه در این راه، نباید شکست
تیغ برآهیخت و لیکن نزد
تیر بیانداخت ولیکن نَخَست