مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

آن دل که ز غم خون شد اگر به بیند

بنشیند و دامن ز غمت در چیند

بر خون من ار نشست را بگزیند

برخیزد مشتریش چون بنشیند