جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

به کنج مدرسه‌ای کز دلم خراب‌ترست

نشسته‌ام من مسکین بی کس درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نی‌اَم

به بحر فکر فرو رفته‌ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست

که می‌رسد نمک جور بر جراحت ریش

مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال

گرفته‌ام به ارادت قناعتی در پیش

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهند

چو نیست با بد و نیکم حکایت از کم و بیش