ای صبا حال دل من بر دلدار بگو
قصّه بلبل شوریده به گلزار بگو
آنچه بر جان من از محنت دلدار منست
یک به یک بشنو و لطفی کن و با یار بگو
زینهار از من دلخسته به دلدار رسان
و آنچه گویم به تو ای یار تو زنهار بگو
جانم از درد فراقت به لب آمد جانا
کی بود با تو مرا وعده ی دیدار بگو
صبر ماهی نتواند که کند ز آب ولی
می کنم صبر ز روی تو به ناچار بگو
مدّعی عیب من دلشده زین بیش مکن
حال آشفتگی دل بر دلدار بگو
کاین دل از زلف تو چون جان و جهان بی سر و پاست
از که جوید دل من چاره ی این کار بگو