گفته بودم یار گیرم یار کو
در جهان اکنون ز یار آثار کو
یار در عالم نمیبینم بسی
وین زمان جز صحبت اغیار کو
پیش ازین بودی مگر مهر و وفا
نیک بین برگی از آن گلزار کو
بر امید وصل او جان دادهام
گفت ای بیچاره آن بازار کو
گشتهام در گلشن وصلش بسی
وز گل رویش مرا جز خار کو
خستل درد فراقت شد دلم
ای طبیب من مرا تیمار کو
از غمم جان بر لب آمد چون کنم
غم بسی دارم ولی غمخوار کو
دل ببرد از دستم و واپس نداد
سهل کار دل ولی دلدار کو
با عزیزان روزگاری داشتم
ای عزیز من از آن دیار کو
نور دیده مونس جانم بُد او
در غمش جز دیدهٔ خونبار کو