با دو چشمت عشقبازی میکنم
با دو زلفت سرفرازی میکنم
گفته بودم ترک جانبازی کنم
چون توانم کرد بازی میکنم
روز و شب در بوتهٔ هجران تو
ز آتش دل جانگدازی میکنم
در خم محراب ابرویت ز چشم
خرقهٔ دل را نمازی میکنم
هندوی زلف تو گشتم دلبرا
گفت آری ترکتازی میکنم
در غم عشق تو هر شب تا سحر
درد دل را چارهسازی میکنم
زاهدا آخر چرا منعم کنی؟
نیست کفری عشقبازی میکنم