جان فدای راه عشقش کردهام
دل چو زلف او مشوّش کردهام
آرزو دارم که گیرم در برش
راستی اندیشه خوش کردهام
من به بوی زلف عنبربار او
از نسیم صبحدم غش کردهام
من بدان کیشم که قربانش شوم
تا نپنداری که ترکش کردهام
در تمنّای تو ای آب حیات
این دل سوزان بر آتش کردهام
من جهانی را به یاد لعل دوست
از شراب عشق سرخوش کردهام
کوی عشق او مبارک منزلیست
زان سبب آنجا فروکش کردهام