از شراب وصل او مستم دگر
وز غم بیهوده وارستم دگر
تا چو سرو از پیش ما برخاستی
با غم روی بنشستم دگر
تا گشادی طرّهٔ زلف سیاه
جان و دل در کار تو بستم دگر
گفتم از دامت برون آیم به صبر
کردهای از زلف پا بستم دگر