تو را به کون و مکان سر فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
اگر جهان همه حور بهشت خواهد بود
چه چاره چون به خیالم جز او نمیآید
وگر به روضه خلدم قصور عرضه کنند
به جان تو که به چشمم نکو نمیآید
شبی نمیگذرد بر من از غم هجران
که خون دیده به رویم فرو نمیآید
از این بلای دل و دیدهٔ جفاکش من
عجب که مردم چشمم برو نمیآید
به آب دیده توان دید خون چشمم را
به قطره قطرهٔ خون کاو فرو نمیآید
اگر جهان همه پر چشمه حیات شود
به غیر خون دل ما به جو نمیآید