ز نامرادی ما گر تو را خبر باشد
یقین به حال دل ما تو را نظر باشد
بیا به پرسش بیمار تا کنم به فدا
هزار جان گرامی مرا اگر باشد
صبا تو حال دل من چو نیک میدانی
به سوی آن بت رعنا گرت گذر باشد
به گوش او برسان نالهٔ مرا و بگو
که آه سوختگان را یقین اثر باشد
مباش ایمن از آه درون دردآلود
که عاقبت اثری زان ستم مگر باشد
اگرچه هست به جای منت بسی دلدار
مرا به جای تو جانا کسی دگر باشد
نیاورم به برت ای نگار نقل حضور
از آن جهت که مبادا که دردسر باشد
تو گفتهای که چه کردم بگو به جای جهان
کسی دگر بگرفتی از این بتر باشد