دوش روی یار میدیدم به خواب
آن خیال خواب بودم یا سراب
نیست از بخت جهان آن باورم
کهم به طالع تابد از وصل آفتاب
از دو زلفت گشتهام سودازده
وز دو چشمت میشوم مست و خراب
مرد عشق دست و بازوی تو نیست
گر بود کیخسرو و افراسیاب
با تواَم حنظل چو شهد و شکّرست
بی تواَم شکّر بود چون زهر ناب
در لب جوی و میان گل به باغ
خوش بود نالیدن چنگ و رباب
صوت بلبل هر دمی بس خوش بود
جام می با دوستان در ماهتاب
هر کهش این دولت میسّر میشود
او چه میخواهد ازین به فتح باب
چون خیالت را دو اسبه تاختی
از چه رو بستی به چشمم راه خواب
غمزه خون ریز شد گفتم مکن
از سر مستی جهان یکسر خراب