اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۳

می ننوشم تشنه خون تحمل نیستم

گل نبویم آشیان پرواز بلبل نیستم

من که چون شمع از نگاه گرم جانان زنده ام

بت پرستی کی کنم مرد تغافل نیستم

چون نهال خشک عریانی لباسم گشته است

همچو گلبن زیر بار خلعت گل نیستم