اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۵

نوروز شد که گردد باغ از سمن لبالب

از شور خنده گل گردد چمن لبالب

در حیرتم که دیگر چون خواب کینه بیند

یاری که جرعه گیرد از خون من لبالب