ساقی همین نه از تو دل ما در آتش است
ساغر به خون نشسته و مینا در آتش است
روشن چراغ دیده ز یاد تو کرده ایم
بر هر چه بنگریم تماشا در آتش است
۳
از بسکه داغ جلوه او گشته درچمن
مانند شعله سرو سراپا در آتش است
از پای یک خمند گل و شمع تردماغ
هر کس به رنگ دیگر از آنجا در آتش است
یاد نگاه گرم تو شد برق خرمنم
چون آه خود مرا همه اعضا در آتش است