سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

در سینه ز عشق، داغ بسیار بس است

اغیار شوند گو جهان، یار بس است

دل را بجز از وصال چیزی مدهید

چون آینه روزیش ز دیدار بس است